عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت نود و دوم
زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
تماس قطع شد و من سعی کردم آرامش خودم را بازیایم اما مگر میشد؟... مرتب حرفهای توهینآمیز و نامهربان حامد توی ذهنم رژه میرفت و قلبم را میشکست. گاهی راه میرفتم. گاهی مینشستم و زار میزدم. گاهی دراز میکشیدم و از دنیا و تمام آدمهایش بیزار میشدم. تا صبح پلک روی هم نگذاشتم تا اینکه یازده صبح گوشیام زنگ خورد. با چشمان بیخواب دست دراز کردم و گوشی را از بالای
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋